نوعی پارچه که در قرقوب بافته می شده، برای مثال از جام می روشن وز زیروبم مطرب / از دیبۀ قرقوبی وز نافۀ تاتاری (منوچهری - ۱۱۵)، ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها / ز بوقلمون به وادی ها فروافکنده بسترها (منوچهری - ۳)
نوعی پارچه که در قرقوب بافته می شده، برای مِثال از جام می روشن وز زیروبم مطرب / از دیبۀ قرقوبی وز نافۀ تاتاری (منوچهری - ۱۱۵)، ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها / ز بوقلمون به وادی ها فروافکنده بسترها (منوچهری - ۳)
دهی جزء بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 31 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 190 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء بخش نمین شهرستان اردبیل واقع در 31 هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 190 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
محصل منع. (آنندراج). قرق کننده. منعکننده. آنکه مأمور قرق کردن شکارگاه شاه است تا دیگری در آنجا صید نکند: قرقچی سلطان شریعت است. (رفیع واعظ، در صفت ماه رمضان، از آنندراج). رجوع به قرق شود
محصل منع. (آنندراج). قرق کننده. منعکننده. آنکه مأمور قرق کردن شکارگاه شاه است تا دیگری در آنجا صید نکند: قرقچی سلطان شریعت است. (رفیع واعظ، در صفت ماه رمضان، از آنندراج). رجوع به قُرُق شود
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری خیاو و یک هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 348 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل نزدیک به هم به نام قره چی بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قره چی بالا 246 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری خیاو و یک هزارگزی شوسۀ گرمی به اردبیل. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 348 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. در دو محل نزدیک به هم به نام قره چی بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قره چی بالا 246 نفر می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان. موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی آن معتدل است. 54تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). گویا مصحف غرقاب باشد
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان. موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی آن معتدل است. 54تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). گویا مصحف غرقاب باشد
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 58000 گزی شمال خاوری گنبد و کنار راه فرعی گنبد به مراوه تپه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از رود خانه آجی و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس واقع در 58000 گزی شمال خاوری گنبد و کنار راه فرعی گنبد به مراوه تپه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 155 تن. آب آن از رود خانه آجی و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان. در 46 هزارگزی شمال خاور شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 272 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان. در 46 هزارگزی شمال خاور شوسۀ عمومی قوچان به شیروان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 272 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی جزءدهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران واقع در 16 هزارگزی شمال باختر ورامین سر راه شوسۀ ورامین به تهران. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود خانه خررود. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزءدهستان بهنام پازکی بخش ورامین شهرستان تهران واقع در 16 هزارگزی شمال باختر ورامین سر راه شوسۀ ورامین به تهران. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از قنات و در بهار از رود خانه خررود. محصول آن غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 37 هزارگزی جنوب باختری سقز و 6 هزارگزی خاور شوسۀ سقزبه بانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 37 هزارگزی جنوب باختری سقز و 6 هزارگزی خاور شوسۀ سقزبه بانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 250 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان مرکزی بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری مانه و 4 هزارگزی خاور مالرو عمومی بجنورد به محمدآباد. موقع جغرافیایی آن دامنه و گرمسیر است. سکنه 229 تن. آب آن از رودخانه و چشمه ومحصول آن غلات، پنبه. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش مانۀ شهرستان بجنورد واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری مانه و 4 هزارگزی خاور مالرو عمومی بجنورد به محمدآباد. موقع جغرافیایی آن دامنه و گرمسیر است. سکنه 229 تن. آب آن از رودخانه و چشمه ومحصول آن غلات، پنبه. شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
عرقچین. عرق چیننده. آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند: ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم. حافظ. ، نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان). نوعی از کلاه که در زیر دستار پوشند. (غیاث اللغات). در قوسی طاقه که زیرکلاه و دستار پوشند. (آنندراج). نوعی از کلاه نازک که نوعاً در زیر کلاه بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه و رکن گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند. (فرهنگ فارسی معین). کلاهی از جامۀ تنک که پیش از این کسبه و آخوندها زیر کلاه یا عمامه می پوشیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرقیه. عراقیه. طاقیه. شب کلاه. کله پوش. نوعی کلاه بی لبه از پارچۀ نازک یا بافته که فقط قسمتی از فرق سر را پوشاند: زهی دولت زهی طالع زهی بخت که شب پوش و عرقچین تو دارد. عبید (از آنندراج). منه واعظ دگر زینگونه دستار کلان بر سر که آخر چون عرقچین در ته دستار میمانی. ملاطغرا (از آنندراج). عرقچین نمی دوزد آن گلعذار که شاخ گلش می فشاند به بار. میرزاطاهر وحید (از آنندراج). کلاه و عرقچین و مسحی و موزه چو ارواح بگزیده دوری ز قالب. نظام قاری. ز بهر عرقچین واعظ از این پیش شدندی برهنه سران جمله تائب. نظام قاری. صد عرقچین فدای طاقیه باد هیچ از قالبش نیاید یاد. نظام قاری (دیوان البسه ص 55). - امثال: سر کچل وعرقچین !، نظیر وسمه بر ابروی کور. (امثال و حکم دهخدا). ، قطیفه و هر چیز که بدان عرق پاک کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رومال. (آنندراج) (غیاث اللغات)
عرقچین. عرق چیننده. آنچه عرق و خوی را جمع کند. که جذب عرق کند: ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم. حافظ. ، نوعی از کلاه است و آن را توبی نیز گویند. (برهان). نوعی از کلاه که در زیر دستار پوشند. (غیاث اللغات). در قوسی طاقه که زیرکلاه و دستار پوشند. (آنندراج). نوعی از کلاه نازک که نوعاً در زیر کلاه بر سر گذارند. (ناظم الاطباء). نوعی کلاه از پارچه یا منسوج نازک که در زیر کلاه یا عمامه و رکن گذارند و یا به تنهایی در خانه به سر نهند. (فرهنگ فارسی معین). کلاهی از جامۀ تنک که پیش از این کسبه و آخوندها زیر کلاه یا عمامه می پوشیدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرقیه. عراقیه. طاقیه. شب کلاه. کله پوش. نوعی کلاه بی لبه از پارچۀ نازک یا بافته که فقط قسمتی از فرق سر را پوشاند: زهی دولت زهی طالع زهی بخت که شب پوش و عرقچین تو دارد. عبید (از آنندراج). منه واعظ دگر زینگونه دستار کلان بر سر که آخر چون عرقچین در ته دستار میمانی. ملاطغرا (از آنندراج). عرقچین نمی دوزد آن گلعذار که شاخ گلش می فشاند به بار. میرزاطاهر وحید (از آنندراج). کلاه و عرقچین و مسحی و موزه چو ارواح بگزیده دوری ز قالب. نظام قاری. ز بهر عرقچین واعظ از این پیش شدندی برهنه سران جمله تائب. نظام قاری. صد عرقچین فدای طاقیه باد هیچ از قالبش نیاید یاد. نظام قاری (دیوان البسه ص 55). - امثال: سر کچل وعرقچین !، نظیر وسمه بر ابروی کور. (امثال و حکم دهخدا). ، قطیفه و هر چیز که بدان عرق پاک کنند. (برهان) (ناظم الاطباء). رومال. (آنندراج) (غیاث اللغات)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
در زمان صفویان ساز ور سامانده سامانگر، در زمان غاجاریان دژخیم شکنجه گر نظم دهنده ناظم، افرادفوجی نظامی که مامورایجادنظم ونسق درحوزه هابودندوغالباپیشاپیش سپاه حرکت میکردندوجامه سرخ می پوشیدند (صفویه)، فراش مامورتنبیه وسیاست میرغضب (قاجاریه)
در زمان صفویان ساز ور سامانده سامانگر، در زمان غاجاریان دژخیم شکنجه گر نظم دهنده ناظم، افرادفوجی نظامی که مامورایجادنظم ونسق درحوزه هابودندوغالباپیشاپیش سپاه حرکت میکردندوجامه سرخ می پوشیدند (صفویه)، فراش مامورتنبیه وسیاست میرغضب (قاجاریه)
پارسی تازی گشته غرغوبی دیبایا دیبه ای که درگسکرگیلان می بافته اند منسوب به قرقوب از مرم قرقوب، ساخته و پرداخته قرقوب، نوعی پارچه که در قرقوب می بافتند و از آنجا در دیگر بلاد عراقی عرب رواج یافت: از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی و زنافه تاتاری
پارسی تازی گشته غرغوبی دیبایا دیبه ای که درگسکرگیلان می بافته اند منسوب به قرقوب از مرم قرقوب، ساخته و پرداخته قرقوب، نوعی پارچه که در قرقوب می بافتند و از آنجا در دیگر بلاد عراقی عرب رواج یافت: از جام می روشن وز زیر و بم مطرب از دیبه قرقوبی و زنافه تاتاری